دوستی می خواهم...
دوستی میخواهم که دلش باز باشد...که دلش تر باشد...
بازتر از سبزی ناب یک بلوط...تر تر از اب روان...
که روانش پاک باشد و به بی حاشیه ای یک تنفس در دشت...
من دوستی میخواهم که بفهمد زیبا یعنی چه...که دلش هر سحر همراه قناری بی تاب از قفس تن...بسراید کوچ را...
ونگوید من باتو که بگوید ما با هم!
وبفهمد ادراک هر کوه را هنگام سخن...وبه غمبار شبانگاه دل من ببارد هر شب...
دوستی میخواهم ان که از شبنم غم بتراود و بروید چون من!
که مرا دوست بدارد که من او دوست بدارم هرچند به محدوده ی جغرافی گلبرگ بنفشه اما رنگارنگ...
شاید او را یافته و خود نمیدانم...شاید او رایافته ام و او نمیداند...وشاید هم مرا یافته است ونمی اید و نمیخواهد که بیاید...
ومی دانم که تقدیر مارا پیوندی زده ناگسستننی اما شاید پیوندی که نخواهد مارا با هم...
نظرات شما عزیزان:

پاسخ: لطف داری...
.gif)
afarin negin khanoom....kheili khob neveshti!
موضوعات مرتبط: دل نوشته های من ، ،